رمان قصاص نوشته سارگل قسمتی از رمان: با ضربه ی محکمی که به کتفم میخوره از خواب سبکم میپرم . با دیدن چهره ی بشاش و خنده ی دندون نمای هاله که گویا تازه از راه رسیده می فهمم مثل همیشه جفت پا وسط آرامشم اومده . با حرص و عصبانیت روی زمین چمن کاری که طراوتش روحم رو تازه …
توضیحات بیشتر »رمان قصاص سارگل
رمان قصاص پارت آخر
رمان قصاص نوشته سارگل جهت مشاهده پارت های منتشر شده از این رمان از اینجا کلیک کنید پارت آخر * * * * * * تنم زیر هجوم بیرحمانهی آفتاب داغ کرده،تنم گر گرفته اما نه از گرما بیشتر از دلتنگی! از دیشب که هوای مامانم به سرم زد تا امروز صبح که هامون رو راضی کردم تا من رو …
توضیحات بیشتر »رمان قصاص پارت ۴۷
رمان قصاص نوشته سارگل جهت مشاهده پارت های منتشر شده از این رمان از اینجا کلیک کنید هاله با صدایی بغض دار میگه: _آره داداش دستش و بگیر و برو فقط رفتی دیگه پشت سرتو نگاه نکنی ببینی خانوادت چه حالی دارن.هاکان رفت تو هم برو هر کسی هم خواست بهم آسیب برسونه دستش بازه چون من برادری ندارم که …
توضیحات بیشتر »رمان قصاص پارت ۴۲
رمان قصاص نوشته سارگل جهت مشاهده پارت های منتشر شده از این رمان از اینجا کلیک کنید بدون جواب دادن به مارال دمپاییهام رو میپوشم و نفسزنون در حیاط رو باز میکنم. با دیدن علیآقا شالم رو درست میکنم و کمی پشت در میخزم و میگم: _شما بودین؟سلام. میفهمه معذب شدم و چشمهاش و به پایین میندازه و میپرسه: _منتظر …
توضیحات بیشتر »رمان قصاص پارت ۴۶
رمان قصاص نوشته سارگل جهت مشاهده پارت های منتشر شده از این رمان از اینجا کلیک کنید * * * * _بیهوا ساکت شدی. خیره به تاریکی خونه زمزمه میکنم: _دیشب این موقع توی تختم داشتم به این فکر میکردم که عمهت راضیت میکنه با یه دختر در شأن خودت ازدواج کنی. حرکت دستش لای موهام لحظهای قطع میشه. نگاهم …
توضیحات بیشتر »رمان قصاص پارت ۴۳
رمان قصاص نوشته سارگل جهت مشاهده پارت های منتشر شده از این رمان از اینجا کلیک کنید سری برای مشتری که ازم تشکر کرد تکون میدم و حینی که میخوام لحظهای به انگشتهام استراحت بدم لرزش موبایلم رو توی جیبم احساس میکنم. نگاهی به مصطفی میندازم و وقتی میبینم سرش توی کامپیوتره موبایلم رو از جیب بیرون میارم و نگاهی …
توضیحات بیشتر »رمان قصاص پارت ۴۵
رمان قصاص نوشته سارگل جهت مشاهده پارت های منتشر شده از این رمان از اینجا کلیک کنید محمد بهترین جای تخت رو برای ما خالی میکنه،به این ترتیب من بین هامون و طهورا میشینم و محمد کنار هامون. یعنی بدترین جای ممکن به من میرسه! هیچ اعتباری به خودم نداشتم،با دیدن طهورا یاد حال خراب مارال میوفتادم و از این …
توضیحات بیشتر »رمان قصاص پارت ۴۴
رمان قصاص نوشته سارگل جهت مشاهده پارت های منتشر شده از این رمان از اینجا کلیک کنید منتظر جواب خاله ملیحه هستم اما هیچ صدایی ازش تشخیص نمیدم.سکوت کرده،اون هم کسی که باید سنگینترین حرفها رو بزنه. باز هم عمهی هامون میگه: _من خودم رو کوچیک نمیکنم برای امشب شام بیاین خونهی ما به هامون هم بگو هر چهقدر هم …
توضیحات بیشتر »رمان قصاص پارت ۴۱
رمان قصاص نوشته سارگل جهت مشاهده پارت های منتشر شده از این رمان از اینجا کلیک کنید دلخور نبودم اما داشتم کنایه میزدم!لبهای خشکیدهم رو با زبون تر میکنم و ادامه میدم: _الکی تلاش کردیم اما دیر نشده،میدونم وجدانت قبول نمیکنه تنهام بذاری اما بهت قول میدم از پس خودم و دخترم بربیام. _طلاق میخوای؟ با سر تایید میکنم،لبخند کجی …
توضیحات بیشتر »رمان قصاص پارت ۳۵
رمان قصاص نوشته سارگل جهت مشاهده پارت های منتشر شده از این رمان از اینجا کلیک کنید یلدا رو روی تختش می ذارم و خودم هم کنارش می شینم،یک هفته از آوردنش به خونه می گذره.ساعت های شیرینی که بعد از کلی تلخی می گذرن و خاطرات بد رو فراموش که نه،اما کمرنگ می کنن. پشت دستش رو نوازش می …
توضیحات بیشتر »