رمان استاد و دانشجوی شیطون پارت ۸۰
1 هفته ago
آخرین مطالب, رمان استادو دانشجوی شیطون
شاید این مطالب برایتان مفید باشد
جهت دسترسی آسان به پارت های منتشر شده از این رمان وارد شوید
حالم به هممیپیچه.
برای چی اینجوری شده.
– آقای دکتر این مشول برای چی به وجود اومده؟
– حدس میزنیم یه واکنش طبیعی به سم باشه.
– کی جواب سم شناسی میاد
– تا ساعت هفت هشت میرسه جانم.
– خب خداروشکر.
مشغول پر کردن فرم بودم که پرستار سراسیمه وارد شد.
– دکتر شوکتی سعیدی دوباره رفلاکس داره این بار اسیدیته بالاست.
دکتر بدون نگاه کردن به من بیرون میدوعه.
منم باهاش بیرون میرم.
مگه چندتا سعیدی داشتیم که رفلاکسمیکرد؟
بیرون میرم که میبینم تو عالم بیهوشی
برگردونده بودنش و بین کتفاش میزنن.
کل ظرف پر خون بود.
با دیدن اون وضعیت حالت تهوه عبهم دست میده.
به بیرون از بیمارستان میدعم و محتویات معدمو توی سطل آشغال خالی میکنم.
دستی پشتممیشنه.
اشکم درومده و صورتم میلرزه…
اینو خودمم حسمسکنم.
برمیگردم.
– یا امام هشتم. سینان چت شده؟
چشمات چرا قرمزه.
طاقت نمیارمو دو زانو میوفتم زمین.
احسان کنارم زانو میزنه.
– حاجیچرا میلرزی؟ گریه واسه چیه؟ سها چیزیش شده؟
جواب نمیدم و فقط چشمامو میبندم.
بلند میشه و به بیمارستان میره.
بعد از چند دقیقه اونم بیرون میاد و چشماش مثل من قرمزه.
اون وضعیت برای هر کسی رنج اوره.
– خوب میشه مگه نه؟
– اره احسان خب میشه. باید خوب بشه.
– پاشو بریم داخل به دکتر گفتم حالت بد شده گفت باید سرم بهت وصل کنن.
– اگر طوریش بشه من چه گوهی بخورم احسان؟
– هیچیش نمیشه.
زیر بازومو میگیره بلندم میکنه.
به یکی از اتاقا میریم که یه پرستار میاد و سرم رو وصل میکنه.
سرم درد میکنه معدم بیشتر.
دکتر شوکتی وارد اتاق میشه.
– چی شد پهلوون؟ الان باید قوی باشی. این فرما رو هم که نصفه امضا کردی.
تازه یادم میاد که قرار بود فرم درخواست واحد خون امضا کنم.
با دست راستم به سختی امضا میکنم و دکتر شوکتی امید میده که حال همسرم خوب میشه.
– غصه نخور جوون زنت خوب میشه و وقتی به هوش بیاد باید قوی باشی تا زودتر روند درمانشو طی کنه.
دکتر میره که احسان باز لودگی میکنه.
– جووووووووونم به همسررررر… حاجی نگفته بودی عقدش کردی بی تربیت خواستی شیرنی ندی؟
با دستی که سرم نداره به شکمش میکوبم که عقب میره.
-میزنم لهت میکنما. قضیه ی من و سها دیر و زود داره سوخت و سوز نداره.
– دستت بره زیر رنده. کثافت. مگه من چی گفتم؟
– هیچی فقط زیادی دهنت بازه.
احسان دستشو روی لباشمیکشه انگارکه داره زیپ دهنشو میبنده.
– بفرما. اینم از دهن ما. گردن مااز مو جلوتون باریک تره.
– احسان؟
– هوم؟
– هوم و زهر مرگ.
– خودت گفتی دهنتو ببند.
– تو منو اخر راهی تیمارستانمیکنی.
– خواهش میکنم شکستی نفسی نفرمایید… نه حالا جدی چی میخواستی بگی؟
– نگرانم.
– زکی. این که مشخصه. اصلا واس خاطر همین افتادی رو تخت زیر سرمااااا.
– نه یابو. منظورم اینه که این بار نگران چیزیم که سها بهمنگفته.
– سها چی نگفته؟
– د نمیدونم دیگه. هر چیزی هست مزبوط به همون سمه.
– میگم سینان.
به چشمای خیرش نگاه میکنم.
به یه جایی خیرست و انگار که داره توی فکر شنا میکنه.
– بگو.
– ینی میگی خود سها میدونه چی به چیه؟
– اره حدس میزنم خودش میدونه.
– به زرگر زنگ زدی؟